فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

در ابتدای خطیر گیاه ها بودیـــم

کـــه چشم زن به من افتاد :

صــدای پـای تو آمـد ، خیـال کردم بـــاد

عبور می کـنـد از روی پـرده هـــای قدیمی .

صـدای پای تـرا در حوالـی اشیـا

شنیـده بودم .

۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۰
مسافر . . .

خیال مـی کردیـم

بـدون حاشیه هستیـم !

خیـــــال مـی کردیـم

میـان متـن اساطیـری تشنج ریبــاس

شناوریـــم !

و چنـد ثانیـه غـفلـتــــ ، حضـور هستی مـاسـتـــــــ . . .

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۳
مسافر . . .

من از کنار تغـزّل عـبـور می کردم

و موسم برکتــــ بود و زیر پای من ارقام شن لگــد می شد

زنی شنیـد

کنار پنجره آمـد ، نگاه کرد به فصـل

در ابتدای خودش بود

و دست بدوی او شبنــم دقـایـق را

به نرمی از تن احســاس مرگ برمی چیـد

من ایستادم

و آفتاب تغـزّل بلنـــد بود

و من مواظـب تبخیـر خوابهـا بودم

و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهـن

شماره می کردم . . .

۰ نظر ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۶
مسافر . . .

و در مسیر سفر مرغ های " بـاغ نشـاط "

غبار تجربه را از نـگــاه من شستند ،

به من سلامت یک ســرو را نشان دادند

و من عبادت احساس را

و به پاس روشنی حــال

کنار " تــال " نشستم ، و گرم زمزمه کردم .

عبــور باید کرد

و هم نورد افـق های دور باید شد

و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد .

عبــور باید کرد

و گاه از سر یک شاخه توتـــــ باید خورد . . .

۰ نظر ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۱
مسافر . . .

و نیمه راه سفر ، روی ساحل "جمنا "

نشسته بودم

و عکس " تاج محل " را در آب

نگاه می کردم

دوام مرمری لحظه های اکسیری

و پیشرفتگی حجم زندگی در مرگـــــ

ببین ، دو بال بزرگ

به سمت حاشیه روح آب در سفرند

جرقه های عجیبی است در مجاورت دستـــــ

بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن

که یک اشاره بس استـــ

حیات ضربه آرامی استــــ

به تخته سنگ "مگار"  . . .

۰ نظر ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۴۰
مسافر . . .

برای این غم موزون چه شعرها که سرودند !

ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت

ولی هنوز سواری است پشت باره شهر

که وزن خواب خوش فتح قادسیه

به دوش پلک تَر اوست .

هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها

بلند می شود از خلوت مزارع ینجه

هنوز تاجر  یزدی ، کنار " جاده ادویه "

به بوی امتعه هند می رود از هوش

و در کرانه " هامون " ، هنوز می شنوی :

بدی تمام زمین را فرا گرفت

هزار سال گذشت ،

صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد

و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد . . .

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۴
مسافر . . .

و ای تمام درختان زیـتــــ خاک فلسطین

وفور سایه خود را به من خطاب کنید

به این مسافر تنها  ، که از سیاحت اطراف "طور" می آید

و از حرارت  " تکلیم " در تبــــ و تابـــــ  استــــ

ولی مکالمه  ،  یک روز ، محو خواهد شد

و شاهراه هوا  را

 شکوه شاه پرکهای انتشار حواس 

سـپـیـد خواهد کرد . . .

۰ نظر ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۴۱
مسافر . . .

و من مفسر گنجشک های درّه گنگــــم

و گوشواره عرفان نشان تبتـــــــ را

 برای گوش بی آذین دختران بنارس

کنار جاده سرناتـــــــ شرح داده ام

به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها

تمام وزن طراوتــــــــ را

 که من
 دچار گرمــی گفتارم . . .

۰ نظر ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۳
مسافر . . .

صدای همهمه می آیــد

و من مخاطب تنهای بادهای جهانم

و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را

به من می آموزند

فقط به من . . .

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۳
مسافر . . .

من از مصاحبت آفتابــــــــ  می آیم ،

کجاست سایه ؟

ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است

و بوی چیدن از دست باد می آید

و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج

به حال بیهوشی است .

در این کشاکش رنگین ، کسی چه می داند

که  سنگــــ  عزلـتـــــــ  من در کدام نقطه فصل است .

هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را

نمی شناسد .

هنوز برگــــ

سوار حرف اول بـــاد است .

هنوز انسان چیزی به آب می گوید

و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است

و در مدار درخت

طنین بال کبوتر ، حضور مبهم رفتار آدمی زاد استــــــ . . .

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۸
مسافر . . .