فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلوت» ثبت شده است

حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد .

اتاق خلوتـــــ پاکــی استــــ .

برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد !

دلـم عـجـیــبـــــــــ  گــرفــتـه استـــــــ .

خیال خواب ندارم .

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست :

هنوز در سفرم .

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من - مسافر قایق - هزار ها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم ...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مسافر . . .

و عشـــق

سفر به روشنی اهتراز خـلـــوتــــ اشیاست .

و عشـــق

صدای فاصله هاســت .

صدای فاصله هایی که

- غـرق ابهامنـد

- نـه ،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزنــد

و با شنیدن یک هیچ می شوند کــدر .

همیشه عاشــق تنهاستــــ ...

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۳
مسافر . . .