فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دریا» ثبت شده است

برای این غم موزون چه شعرها که سرودند !

ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت

ولی هنوز سواری است پشت باره شهر

که وزن خواب خوش فتح قادسیه

به دوش پلک تَر اوست .

هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها

بلند می شود از خلوت مزارع ینجه

هنوز تاجر  یزدی ، کنار " جاده ادویه "

به بوی امتعه هند می رود از هوش

و در کرانه " هامون " ، هنوز می شنوی :

بدی تمام زمین را فرا گرفت

هزار سال گذشت ،

صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد

و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد . . .

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۴
مسافر . . .