و دست عاشـق در دست ترد ثانیه هاست .
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز .
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند .
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشنـــد .
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگـز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شبـــــ هـا ، با زورق قدیمی اشـــراق
در آب های هدایت روانه می گردنـــد
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
- هــوای حرفـــ تـو آدم را
عـبـور می دهد از کوچه بـاغ هـای حکایات
و در عروق چـنیـن لحـــن
چه خون تازه محزونی !!!
۰ نظر
۱۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۲