فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سهراب سپهری» ثبت شده است

روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز

مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید .



حضور " هیچ " ملایم را

به من نشان بدهید ."


 بابل، بهار 1345

                                                                                                 یادش گرامی و پر رهرو . . .
 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۲۲
مسافر . . .

و  در  تنفس تنهــایی

 


 

دریچه های شعور مرا بهم بزنید . . .

۱ نظر ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۹
مسافر . . .

دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر

در اسمان سپید غریزه اوج دهید . . .

۳ نظر ۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۱۷
مسافر . . .

مرا به کودکی شور آب ها برسانید .

و کفش های مرا تا تکامل تن انگور 

پر از تحّرکــــــ زیبایی خضوع کنید . . .

۵ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۶:۲۳
مسافر . . .

و در مکالمه جسم ها ،

مسیر سپیدار چقدر روشن بود !

کدام راه مرا می برد به باغ فواصل؟

 

عبــور باید کرد .

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۸
مسافر . . .

و در کــدام زمین بود

که روی هـیچ نشستیم

و در حـرارت یـک سیب دست و رو شستیم؟

جرقه‌های محال از وجود برمی‌خـاست

 کجـــا هراس تماشا لطیف خواهد شـد

و ناپدیدتر از راه یک پرنده به مـــرگ؟

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۰۶
مسافر . . .

- کجاست جشن خطــوط ؟

- نگاه کن به تموّج ، به انتشار تـن من

- من از کدام طــرف می رسم به سطح بزرگ ؟

- و امتداد مرا تا مساحــت تر لیــوان

پر از سطوح عطش کن

 

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۸
مسافر . . .

برای این غم موزون چه شعرها که سرودند !

ولی هنوز کسی ایستاده زیر درخت

ولی هنوز سواری است پشت باره شهر

که وزن خواب خوش فتح قادسیه

به دوش پلک تَر اوست .

هنوز شیهه اسبان بی شکیب مغول ها

بلند می شود از خلوت مزارع ینجه

هنوز تاجر  یزدی ، کنار " جاده ادویه "

به بوی امتعه هند می رود از هوش

و در کرانه " هامون " ، هنوز می شنوی :

بدی تمام زمین را فرا گرفت

هزار سال گذشت ،

صدای آب تنی کردنی به گوش نیامد

و عکس پیکر دوشیزه ای در آب نیفتاد . . .

۰ نظر ۲۶ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۰۴
مسافر . . .

صدای همهمه می آیــد

و من مخاطب تنهای بادهای جهانم

و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را

به من می آموزند

فقط به من . . .

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۳
مسافر . . .

من از مصاحبت آفتابــــــــ  می آیم ،

کجاست سایه ؟

ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است

و بوی چیدن از دست باد می آید

و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج

به حال بیهوشی است .

در این کشاکش رنگین ، کسی چه می داند

که  سنگــــ  عزلـتـــــــ  من در کدام نقطه فصل است .

هنوز جنگل ، ابعاد بی شمار خودش را

نمی شناسد .

هنوز برگــــ

سوار حرف اول بـــاد است .

هنوز انسان چیزی به آب می گوید

و در ضمیر چمن جوی یک مجادله جاری است

و در مدار درخت

طنین بال کبوتر ، حضور مبهم رفتار آدمی زاد استــــــ . . .

۰ نظر ۲۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۲۸
مسافر . . .