فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب» ثبت شده است

و من مفسر گنجشک های درّه گنگــــم

و گوشواره عرفان نشان تبتـــــــ را

 برای گوش بی آذین دختران بنارس

کنار جاده سرناتـــــــ شرح داده ام

به دوش من بگذار ای سرود صبح ودا ها

تمام وزن طراوتــــــــ را

 که من
 دچار گرمــی گفتارم . . .

۰ نظر ۲۰ دی ۹۲ ، ۱۰:۱۳
مسافر . . .

غروب بود

 

 

 

صدای هوش گیــاهــان به گوش می امـد

 

 

 

مســافــر امده بود

 

 

 

و روی صندلی راحتی کنار چمن نشسته بود 

 

 

 

دلم گرفته

 

 

دلــم عجیـــب گرفتــه اســـت....

۰ نظر ۲۱ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۴
مسافر . . .