فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واژه پاکی» ثبت شده است

صدای همهمه می آیــد

و من مخاطب تنهای بادهای جهانم

و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را

به من می آموزند

فقط به من . . .

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۳
مسافر . . .

حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد .

اتاق خلوتـــــ پاکــی استــــ .

برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد !

دلـم عـجـیــبـــــــــ  گــرفــتـه استـــــــ .

خیال خواب ندارم .

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست :

هنوز در سفرم .

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من - مسافر قایق - هزار ها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم ...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مسافر . . .

 

تمام راه به یک چیز فکر می کردم

 

و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.

 

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

 

چه دره های عجیبی !

 

و اسب ، یادت هست ،

 

 

 

 

 

سپید بود

 

 

 

و مثل واژه پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد...

 

 

 

 

۰ نظر ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۰:۳۳
مسافر . . .