و در مسیر سفر مرغ های " بـاغ نشـاط "
غبار تجربه را از نـگــاه من شستند ،
به من سلامت یک ســرو را نشان دادند
و من عبادت احساس را
و به پاس روشنی حــال
کنار " تــال " نشستم ، و گرم زمزمه کردم .
عبــور باید کرد
و هم نورد افـق های دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد .
عبــور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توتـــــ باید خورد . . .
۰ نظر
۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۷:۵۱