فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسماعیل فیض» ثبت شده است

حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد .

اتاق خلوتـــــ پاکــی استــــ .

برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد !

دلـم عـجـیــبـــــــــ  گــرفــتـه استـــــــ .

خیال خواب ندارم .

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست :

هنوز در سفرم .

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من - مسافر قایق - هزار ها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم ...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مسافر . . .

و دست عاشـق در دست ترد ثانیه هاست .

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز .

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند .

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را

به آب می بخشنـــد .

و خوب می دانند

که هیچ ماهی هرگـز

هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

و نیمه شبـــــ هـا ، با زورق قدیمی اشـــراق

در آب های هدایت روانه می گردنـــد

و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.

- هــوای حرفـــ تـو آدم را

عـبـور می دهد از کوچه بـاغ هـای حکایات

و در عروق چـنیـن لحـــن

چه خون تازه محزونی !!!

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۲
مسافر . . .