همیشه خراشی استـــــ روی صورتــــــ احساس . . .
دوشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۵۱ ق.ظ
نگـاه می کردی :
میان گــاو و چمـن ذهـن بــاد در جریـان بـود .
به یادگاری شاتوتــــــ روی پوستـــــ فصل
نگـاه می کردی ،
حضور سبــــز قبایی میان شبدرها
خراش صورت احساس را مرمت کرد .

ببین ، همیشه خراشی است روی صورت احساس .
همیشه چیزی ، انگار هوشیاریـــــــ خوابـــــــ ،
به نرمی قدم مرگ می رسد از پشتــــ
و روی شـانـه ما دسـت می گـذارد
و ما حرارت انگشت های روشن او را
بسان ســَــمّ گوارایـی
کنار حادثه سـر می کـشیـم . . .
۹۲/۰۶/۰۴