پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۰۶ ب.ظ
من از کنار تغـزّل عـبـور می کردم
و موسم برکتــــ بود و زیر پای من ارقام شن لگــد می شد
زنی شنیـد
کنار پنجره آمـد ، نگاه کرد به فصـل
در ابتدای خودش بود
و دست بدوی او شبنــم دقـایـق را
به نرمی از تن احســاس مرگ برمی چیـد

من ایستادم
و آفتاب تغـزّل بلنـــد بود
و من مواظـب تبخیـر خوابهـا بودم
و ضربه های گیاهی عجیب را به تن ذهـن
شماره می کردم . . .