صدای گریه می آمـــد . . .
چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۰۸ ب.ظ
و بار دیگر ، در زیر آسمان مزامیر ،
در آن سفر که لب رودخانه " بابـــل "
به هوش آمدم ،
نوای بربط خاموش بود
و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد
و چند بربط بی تاب
به شاخه های تر بید تاب می خوردند .
و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی
به سمت پرده خاموش " ارمیای نبی "
اشاره می کردند .
و من بلنـــد بلنـــد
کتاب " جامعه " می خواندم .
و چند زارع لبنانی
که زیر سدر کهن سالی
نشسته بودند
مرکبات درختان خویش را در ذهن
شماره می کردند . . .
۹۲/۰۶/۲۷