و کودکان پی پرپرچه ها روان بودند
سپورهای خیابان سرود می خواندند
و شاعران بزرگ
به برگ های مهاجر نماز می بردند
و راه دور سفر ، از میان آدم و آهن
به سمت جوهر پنهان زندگی می رفت ،
به غربت تر یک جوی آبـــــــــــــ می پیوست ،
به برق ساکت یک فلس ،
به آشنایی یک لحن
به بیکرانی یک رنگــــــــــــ
سفر مرا به زمین های استوایی برد
و زیر سایه آن " بانیان " سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد
وسیع باش و تـنـهـــا و سر به زیر و سختــــــــ . . .
۰ نظر
۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۶:۴۱