فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سبز» ثبت شده است

صدای بــاد می آید ، عبـــور باید کرد

و من مســـافرم ، ای بادهای همواره !

مرا به وســعـت تشکیل برگ ها ببریــد . . .

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۵ ، ۰۰:۰۲
مسافر . . .

و در مکالمه جسم ها ،

مسیر سپیدار چقدر روشن بود !

کدام راه مرا می برد به باغ فواصل؟

 

عبــور باید کرد .

۰ نظر ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۱:۱۸
مسافر . . .

و حال شب شده بود

چراغ روشن بود

و چای می خوردند

- چرا گرفته دلتـــ ؟

 مثل آنکه تنهایی

چه قدر هم تنهــا

خیال می کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

دچار یعنی

عــاشـــق

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۲
مسافر . . .

نگاه مرد مسافــــر به روی میز افتاد

چه سیـــب هــای قشنگی !

حیات نشئــه تنهایی اســــت.

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکـــال

و عشق ، تنها عشـــــق

ترا به گرمی یک سیب می کند مانوــــــس.

و عشق ، تنها عشـــق

مرا به وسعـــــت انـــدوه زندگی ها برد ،

مرا رساند به امکان یک پرنـــده شدن.

- و نــــوش داروی انـــــدوه؟

- صدای خالـــــص اکسیـــــر می دهد این نــوـش....

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۳۴
مسافر . . .