فانــوس خیس

و خدائی که در این نزدیکیست ، لای این شب بو ها ، پای آن کاج بـلند . . .

فانــوس خیس

سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد

ایستادم تا دلم قرار بگیرد

صدای پر پری امد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقتــــــ به خاکــــــ افتادم . . .

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید اسماعیل فیض» ثبت شده است

و بار دیگر ، در زیر آسمان  مزامیر ،

در آن سفر که لب رودخانه  " بابـــل "

 

به هوش آمدم ،

نوای بربط خاموش بود

و خوب گوش که دادم ، صدای گریه می آمد

و چند بربط بی تاب

به شاخه های تر بید تاب می خوردند .

و در مسیر سفر راهبان پاک مسیحی

به سمت پرده خاموش " ارمیای نبی "

اشاره می کردند .

و من بلنـــد بلنـــد

کتاب " جامعه " می خواندم .

و چند زارع لبنانی

که زیر سدر کهن سالی

نشسته بودند

مرکبات درختان خویش را در ذهن

شماره می کردند . . .

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۰۸
مسافر . . .

شرابـــــــــــــ  را بدهید

شتاب باید کرد :

من از سیاحت در یک حماسه می آیم

و مثل آبــــــــ

تمام قصه سهراب و نوشدارو را

روانم .

 


سفر مرا به در باغ  چند سالگی ام برد

و ایستادم تا

دلم قرار بگیرد ،

صدای پرپری آمد

و در که باز شد

من از هجوم حقیقت به خاکــــــــــ افتادم . . .

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۰۱
مسافر . . .

" ونیز " ، یادت هست ،

و روی ترعه آرام ؟

در آن مجادلـه زنگدار آب و زمین

که وقت از پس منشور دیده می شد

تکان قایق ، ذهن ترا تکانی داد :

غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست .

همیشه با نفس تـــازه راه باید رفت

و فوتـــــــ باید کرد

که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ .

کجاست سنگ رنـــوس ؟

من از مجاورت یک درختــــــــ می آیم 

که روی پوست ان دست های ساده غربت اثر گذاشته بود :

" به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی "

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۱
مسافر . . .

مرا سفر به کجا می بـرد ؟

کجا نشان قـدم نا تـمـام خواهــد مانـد

و بند کفش به انگشتـــــ های نـرم فراغتــــــ

گشـوده خواهـد شــد ؟

کجاست جـای رسیـدن ، و پــهــن کردن یکــــــ فـرش

و بی خیال نشستن

و گوش دادن به

صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟



و در کدام بـهـار

درنگ خواهد کرد

و سطح روح پر از برگ ســبـــز خواهد شد؟

شرابــــــ  باید خورد

و در جوانی یک سایـه راه باید رفتـــــــ ،

هـــمــیــن ....

 

 

۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۸
مسافر . . .

حیاط روشن بود

و باد می آمد

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد .

اتاق خلوتـــــ پاکــی استــــ .

برای فکر ، چه ابعاد ساده ای دارد !

دلـم عـجـیــبـــــــــ  گــرفــتـه استـــــــ .

خیال خواب ندارم .

کنار پنجره رفت

و روی صندلی نرم پارچه ای

نشست :

هنوز در سفرم .

خیال می کنم

در آب های جهان قایقی است

و من - مسافر قایق - هزار ها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه های فصول می خوانم

و پیش می رانم ...

۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸
مسافر . . .

و دست عاشـق در دست ترد ثانیه هاست .

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز .

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند .

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را

به آب می بخشنـــد .

و خوب می دانند

که هیچ ماهی هرگـز

هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

و نیمه شبـــــ هـا ، با زورق قدیمی اشـــراق

در آب های هدایت روانه می گردنـــد

و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.

- هــوای حرفـــ تـو آدم را

عـبـور می دهد از کوچه بـاغ هـای حکایات

و در عروق چـنیـن لحـــن

چه خون تازه محزونی !!!

۰ نظر ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۲
مسافر . . .

و عشـــق

سفر به روشنی اهتراز خـلـــوتــــ اشیاست .

و عشـــق

صدای فاصله هاســت .

صدای فاصله هایی که

- غـرق ابهامنـد

- نـه ،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزنــد

و با شنیدن یک هیچ می شوند کــدر .

همیشه عاشــق تنهاستــــ ...

۰ نظر ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۳
مسافر . . .

و حال شب شده بود

چراغ روشن بود

و چای می خوردند

- چرا گرفته دلتـــ ؟

 مثل آنکه تنهایی

چه قدر هم تنهــا

خیال می کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی

دچار یعنی

عــاشـــق

۰ نظر ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۲
مسافر . . .

نگاه مرد مسافــــر به روی میز افتاد

چه سیـــب هــای قشنگی !

حیات نشئــه تنهایی اســــت.

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکـــال

و عشق ، تنها عشـــــق

ترا به گرمی یک سیب می کند مانوــــــس.

و عشق ، تنها عشـــق

مرا به وسعـــــت انـــدوه زندگی ها برد ،

مرا رساند به امکان یک پرنـــده شدن.

- و نــــوش داروی انـــــدوه؟

- صدای خالـــــص اکسیـــــر می دهد این نــوـش....

۰ نظر ۳۰ تیر ۹۲ ، ۲۱:۳۴
مسافر . . .

دلم گرفته

 

دلم عجیـــــب گرفته اســـــت


وهیچ چیز

نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش

 

نه این صداقت حرفی که در سکـــوت میان دو برگ این گل شب بوست

نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند

و فکر میکنم

که این ترنم موزون حزن تا به اَبــــد

شنیده خواهد شد...

۰ نظر ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۵
مسافر . . .